half brother فصل ۲ part : 23

جونگکوک : اصولا آدم با این ظاهر نمیره کازینو تا پنی بازی کنه ( پنی یه بازی با ماشینه )
+ من نمی دونم چطور باید پشت میزا بازی کنم
جونگکوک سرش را تکون و گفت : بهت یاد میدم ولی قبلش باید بنوشیم قبل پوکر آدم حتما باید آماده باشه
چند دقیقه طول کشید تا منظورش را بفهمن همیشه قبل پوکر باید بلسیش ( انگار یه نوع اصطلاحه که من نمیدونم یعنی چی)
چشمام را چرخوندم بعضی چیزا انگار هیچ وقت تغییر نمیکنند حداقل باز داری جوکای کثیفت را میسازی و این یعنی من کارم را خوب انجام دادم
نگاهش اطراف را کاوید جدا ایده اومدن به اینجا عالی بود. بعد از اینکه چیپس خریدیم دنبال ‌جونگکوک راه افتادم و رفتیم اتاقی که همه مشغول بازی پشت میز بودند (منظورش از بازی پشت میز ورقه)
پرسیدم : چی بازی میکنی؟
گفت : کرپ ( یه نوع بازی قمار با تاسه)
+ چی بنوشیم
_ من لموکوک میخورم (یه نوع مشروبه)
در حالیکه عقب عقب می رفت
گفت : الان بر میگردم بدون من بردن رو شروع نکنی
لبخند روی لبش باعث شد قلبم واقعا خوشحال بشه حتی با اینکه میدونستم موقته و برای فرار از دردیه که قبل تر داشته. همون طور که منتظر بودم جونگکوک با نوشیدنی هامون برگرده رفتم سمت یکی از میزها و پشت بازیکن ها ایستادم . یه مرد سرخوش با لهجه جنوبی و کلاه گاو چرونی روی سرش بهم لبخد زد و بعد چشمهاش را برگردوند به میز
همونطور که اونجا ایستاده بودم بدون اینکه بفهمم چطور بازی می کنند نگاه می کردم که ناگهان همه شروع به دست زدن کردند مرد سرخوش قهقهه زد و بعد ناگهان دستش رو انداخت دور کمرم و
گفت : > تو بانوی زیبا مهره ی شانس منی تا قبل از پیدا شدنت من حتی به بازی هم نبرده بودم عمرا بزارم دیگه از جلو چشمم دور بشی
نفسش بوی آبجو میداد و خیسی عرقش از روی پیراهنش معلوم بود بهش لبخند زدم چون خیلی مظلوم به نظر میرسید حسم تا وقتی پایدار موند که دستش پایین نرفت و به باسنم نخورد ( انگار اسپنکش میکنه)
وقتی چرخیدم که ازش دور بشم جونگکوک را دیدم با دو تا نوشیدنی تو دستش ایستاده و دیگه لبخند نمیزنه
غرید : _ بهم بگو اون کثافت اسپنکت نکرد
بدون اینکه برای جواب من صبر کنه ادامه داد
_ اینا را نگه دار
نوشیدنی ها رو انداخت تو بغلم و بعد گردن مرد رو قاپید و گفت : _ تو کدوم خری هستی که فکر کردی میتونی اونجوری لمسش کنی

خب خب اینم از پارت هدیه با تاخیر کاری واسم پیش اومد نتونستم زود بزارم واستون امیدارم درک کنید خوشگلای من
حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۲۳)

half brother فصل ۲ part : 24

half brother فصل ۲ part : 25

half brother فصل ۲ part : 22

half brother فصل ۲ part : ۲۱

پارت پنجم: بیداریقطار در حال حرکت بود. هلیا و لیا کنار هم نش...

نام:وقتی پسر داییت بود بعد از ۱۵ سال دیدیشپارت:۱پدر آدم در م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط